مقدمه
قرقیزستان همیشه برای من یه نقطهی مرموز روی نقشه بود؛ جایی دور، با نامی عجیب و پر از رمز و راز. اما وقتی آژانس گردشگری سانا تور قرقیزستان رو معرفی کرد، با دیدن عکسهایی از چادرهای یورت، درههای سرسبز، اسبهای آزاد و آسمون پرستاره، دیگه نتونستم مقاومت کنم. یه تصمیم آنی گرفتم و اسمم رو توی لیست نوشتم. حالا که برگشتم، حس میکنم یه تکه از قلبم توی اون دشتها جا مونده.

روز اول: ورود به بیشکک – آغاز کشف آسیای مرکزی
پروازمون با گروه سانا از تهران به بیشکک، پایتخت قرقیزستان انجام شد. تو فرودگاه، با لبخند گرم لیدرهای سانا روبهرو شدیم که از همون لحظه اول حس خوبی بهمون دادن. مسیرمون از فرودگاه به سمت اقامتگاهی خوشمنظره توی حومهی شهر ادامه داشت. کوهها با قلههای برفی، کنار سبزی دشتها یه منظرهی کارتپستالی جلوی چشممون ساخته بودن.
عصر همون روز، برای اولینبار غذاهای محلی قرقیزی رو امتحان کردیم. نون تنوری داغ، دوغ محلی، پلو با گوشت بره… همه چی طعمی طبیعی و اصیل داشت. شب با دیدن آسمون پر از ستاره و سکوت خاص منطقه، فهمیدم این سفر قراره متفاوت باشه.

روز دوم: سوار بر اسب در دشتهای بیپایان
صبح زود، بعد از یه صبحونهی محلی، راهی دشتهای اطراف دره آلاآرشا شدیم. اونجا، گلهای از اسبهای بومی با ظاهری قدرتمند تو دشت رها بودن. هر کدوم از ما یه اسب انتخاب کردیم و همراه با راهنمای محلی، راه افتادیم به سمت تپهها.
مناظر اطراف بهقدری زیبا و بکر بودن که دلم نمیخواست پلک بزنم! دشتها تا افق ادامه داشتن، و با هر قدمی که اسب برمیداشت، انگار به دل یه افسانهی قدیمی نزدیکتر میشدیم. تو مسیر چند بار توقف کردیم، چای داغ نوشیدیم و با محلیها که با روی باز ازمون پذیرایی میکردن گپ زدیم. یکی از بچههای تور یه عکس بینظیر از من روی اسب کنار دره گرفت؛ هنوز وقتی نگاش میکنم لبخند میزنم.

روز سوم: شبمانی در یورت – تجربه زندگی عشایری
امروز مقصدمون یه کمپ سنتی یورت در دل کوهها بود. یورت، چادر سنتی عشایر قرقیز، خیلی زیبا با پارچههای رنگی و طرحهای محلی تزئین شده بود. فضای داخل گرم و صمیمی بود؛ فرشی نرم زیر پا، چراغهای نفتی، و بوی غذاهای سنتی.
شب، دور آتیش نشستیم. یکی از خانمهای محلی برامون موسیقی سنتی اجرا کرد، با ساز بومی کوموز. اون لحظه، با گرمای آتیش، ستارههای بیکران بالای سرمون، و صدای دلنشین موسیقی، یکی از خاصترین شبهای عمرم رقم خورد.


روز چهارم: دره کوکومرن – رودخانهای وحشی در دل کوهها
صبح روز بعد به سمت درهی کوکومرن رفتیم؛ جایی که رودخانهای خروشان از بین صخرهها و کوههای سر به فلک کشیده عبور میکرد. مسیر دسترسی سخت بود اما دیدنش ارزشش رو داشت. صدای رودخونه، هوای خنک، درختای بلند و آبی که مثل شیشه شفاف بود…
یکی از نقاط توقف، یه تختهسنگ بزرگ بود که کنار رود قرار داشت. اونجا نشستیم، پاهامون رو زدیم توی آب سرد و با صدای جریان آب ناهار خوردیم. نون محلی، سبزیهای تازه و یه نوشیدنی سنتی. همه چیز ساده بود اما فوقالعاده.

روز پنجم: بازارها و معماریهای تاریخی کاراکول
روز آخر تور، راهی شهر کاراکول شدیم. یه شهر آروم با معماریهای تلفیقی روسی و اسلامی. مسجد چوبی شهر با رنگهای آبی و سبزش منو یاد معابد چینی انداخت. کلیساها و ساختمانهای تاریخی شهر هم جذاب بودن. توی بازار سنتی، از ادویههای محلی گرفته تا صنایع دستی زیبای پشمی، همه چی بود.
بعدازظهر وقت خرید سوغاتی بود؛ کلاههای سنتی قرقیزی، کیفهای دستدوز، و حتی مربای خانگی با طعمهای عجیب! عصر برگشتیم بیشکک و شب رو تو یه رستوران محلی با اجرای زنده موسیقی به پایان رسوندیم.

خداحافظی با قرقیزستان – سفری به دل آرامش
وقتی سوار هواپیما شدیم و قرقیزستان زیر پامون کوچیک شد، دلم نمیخواست برگردم. انگار بخشی از وجودم اونجا جا مونده بود. طبیعت خالص، لبخندهای سادهی مردم، هوای پاک، و حس آرامشی که کمتر جایی میشه تجربهش کرد.
چرا تور قرقیزستان با سانا؟
- لیدرهای حرفهای و مسئول
- برنامهریزی دقیق، بدون خستگی زیاد
- ترکیبی از طبیعتگردی، فرهنگ و ماجراجویی
- اقامت توی کمپهای سنتی واقعی
- فرصت لمس زندگی عشایری، نه فقط تماشا کردن